جرقه مامان و باباجرقه مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه سن داره

Before you were conceived I wanted you...

اولین خریدای سیسمونی

یه تعطیلات قبل عید فطر رفتیم رشت و با اصرار خاله های نی نی چه که دوست داشتن موقع خرید باهامون باشن - اما ممکن بود زودتر از 11 12 مرداد نتونن بیان پیشمون- پنج شنبه و جمعه  26 و 27 تیرماه رفتیم و از نهنگ آبی تو رشت یه سری خریدای نی نی چه رو انجام دادیم شروع خریدا از رشت عزیزم شد دو روز بعد از برگشتنمون آزمایشات قند و تکمیلی ای رو که آقای دکتر نوشته بودن انجام دادم و سونو هم صبح همون روز ویزیت نوبت گرفتم. تا ببریم و انشالله که خوب باشن ...
31 تير 1393

هفته 23

هفته ی 23 + 2 روز ( :) ) رفتیم ویزیت بعدی دکتر ، معاینه شدم و بازم صدای قلب خوشگلتو شنیدمو دلم آروووم شددد، ماشالله مامان چقدر شیطون شدی بس که تکون خوردی تازه دقیقا همونجایی که آقای دکتر گوشی رو گذاشته بود داشتی ضربه میزدی کلی گشت تا قلبتو یافتیم موقع معاینه هم ازم پرسیدن که اسم انتخاب کردی براش؟ گفتم هنوز نه، گفت اشکال نداره و هر وقت انتخاب کردی با اسمش صداش کن آزمایش قند نوشتن و یه سونوی سن و سلامت که باید بین هفته 24 تا 28 بدم و ویزیت بعدی که همون 4 هفته بعده ببرمو نشون بدم گفتن دیگه سونو ندارم تا اون آخراش چه بد مامان!! دلمون برات تنگ میشهههه ...
4 تير 1393

هفته 22

خداروشکر خوب شدم و فقط وقتی زیاد حرف میزنم صدام دورگه میشه :)))) آقای دکتر فرمودن داروها همه بی ضرر بوده و فقط شربته ست که اونم ثابت نشده و بی ضرر تلقی میشه و نترسم ، گفت استرسِ بدتره :)))) سرِ بازی های جام جهانی سعی کردم استرس نگیرم و احساس نشون ندم کلا، اما سر هر گل، و جیغ و ویغ اطرافیان یه لگد نوش جون کردم :))))) پسرچه هیجانش بیشتر بود :))) مادر اینو به من کشیدی؟ ؛) آخه همسرچه خیلی خوب و شیک بازیا رو میبینه و احساس نشون میده برعکس من که ... :دی همسرچه فدای اون نمناک شدن چشااااات :-* ♥
1 تير 1393
1